سوال اینه که من میخوام که بقیه عمرم رو هم اینجوری باشم؟ دختربچه منزوی که فقط یه تیکه از اسمون رو از پنجره اتاقش روزانه دید میزنه. نه. نه فاکین نه. ولی چی میخوام باشم؟ هیچ کدوم از گزینه های روبروم اونی که میخوام نیست.

باز خواب والرین رو دیدم. هربار میبینم. میبینم که بغلش میکنم  و میبینم که برام اسنک درست کرده. موهای کوتاهش که میدادش بالا. اخ خدا که چقد دلم براش تنگه. از روزی که رفته این احساس تنهایی کوفتی چسبیده بیخ گلوم و ولم نمیکنه. چرا احساس میکنم فقط اون بود که تو کل دنیا درکم میکرد؟

میخوام که برگردیم؟ امروز گمونم، اولین باریه که جدی بهش فکر کردم. خیلی جدی پاشم برم بهش پیام بدم و خواهش کنم. ولی میخوام؟ میخوام؟

خواستن من چه اهمیتی داره. میشه؟ لعنتی میشه؟ گمونم خراب تر از اونه که بشه باز ساختش. 

مثل من. مثل من؟

دلم میخواد با یکی حرف بزنم. راجع به همه چی. راجع به دردام، راجع به نور خورشید، راجع به موسیقی. راجع به اون شبی که چون شهاب بارون بود رفتم پشت بوم ولی هوا ابری بود. بعد رفتم لبه اش وایستادم که ببینم میتونم بپرم؟ راجع به اینکه از ترس به خودم لرزیدم و فکر کردم که چقدر کوتاهه. نکنه نمیرم و فلج شم؟ راجع به اینکه یه کم همونجا موندم و همراه با البوم کای یکم راه رفتم و رقصیدم. راجع به بار اولی که از خودم پرسیدم میخوام خودمو بکشم یا ادامه بدم؟ و جوابم این بود که ادامه بدم پس پا شدم رفتم تراپی. ولی حالا که اون تراپی رو قطع کردم و باز از خودم میپرسم میخوام خودمو بکشم یا ادامه بدم؟ و دارم به نبود والرین، به دردایی که کیلو کیلو سینه ام رو سنگین کردن، به بغضم به تنهاییم و بی کسیم، به همه چیزای بد دنیا فکر میکنم. و میخوام بمیرم. میخوام بمیرم ولی میترسم ازینکه خودمو بکشم. میخوام بمیرم واقعا میخوام بمیرم ولی میترسم ازون لحظه ای که راه برگشت نیست. میترسم از همه چی مثل سگ میترسم. از اینکه مردم به جنازه ام زل بزنن میترسم. از اینکه مامان بابام بعد دیدن جنازه ام سکته کنن میترسم. از همه چی میترسم. از فردا میترسم از ادامه دادن میترسم. از ارشد میترسم از اینکه باز پاشم و باز زمین بخورم میترسم. از اینکه یه سال دیگه رو هم بدون والرین زندگی کنم میترسم. از اینکه خودمو نکشم و سال های سال این درد رو بکشم میترسم. از این بیچارگی که دچارش شدم میترسم و بیزارم. از این گریه های بلندم که وقت و بی وقت صداش خونه رو برمیداره میترسم و بیزارم.

از درد سینه و گلوم، از دردی که بخاطر وجود بهم تحمیل شده خسته ام. خیلی خسته ام.