۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

Daisy

رایحه کشته مرده این بود که پیانو یاد بگیره و یه اصرار عجیبیم داشت که حتما اردلان یادش بده و اردلان از این مثل جن از بسم‌الله فراری بود. 
از چهار سالگی مامانش روی پا مینشوندش و یادش میداد که چطور با کلاویه‌ها بازی کنه. اردلان از اون بغل و رایحه‌ی شیرین مادرش لذت میبرد ولی هرچی بزرگتر شده بود بیشتر و بیشتر وقتش رو به ولگردی میگذروند و دیگه پیانوی سنگینی که نمیشد با خودت جایی ببریش رو دوست نداشت و الانم به هیچ وجه حاضر نبود به دختری که انقد پیانو (و همچنین اردلان) رو مقدس میدونست که جرئت نداشت بهشون دست بزنه درس بده. 
پیانو نواختن اردلان چیزی بود که قلب هرکسی که بهش گوش میداد رو تو مشت میگرفت. همیشه غر میزد که دوسش نداره ولی وقتی پشتش مینشست، میتونست دنیا رو به ساز خودش برقصونه. هرقدرم که بهش اعتراف نمیکرد خودشم میدونست که به پشت پیانو تعلق داره و اون براش مثل خونه میمونه. با این حال برای ادمای زیادی پیانو نمیزد، یجورایی براش یه صندوق دربسته ته قلبش بود و به هرکسی نشونش نمیداد. 
اگه پیانو زدن اردلان رو شنیدی، حتما تونستی از پوست و خونش بگذری. 
میدونست که اردلان هیچ کاری رو برای کسی بی اجر و مزد انجام نمیده. پس وقتی از رایحه پرسید که برای تولدش چی میخواد، رایحه فهمید که این تنها شانسشه. 
- اولین درس پیانوم. 

 

 

اولین درس پیانوش، افتضاح پیش رفت. حواسش انقد پرت اردلان میشد که دیگه چیزی نمیشنید. نیم رخ اردلان که چند تا دسته موی مشکی تزئینش کرده بودن، میخندید و بی اینکه نگاهشو بهش بده میگفت: با دید زدن صورتم یاد نمیگیری. 
رایحه هول میشد و انقد سریع روش رو برمیگردوند که رگ گردنش میگرفت. بوی اردلان باعث میشد به سمتش متمایل شه و وقتی بهش میخورد مثل برق گرفته ها میپرید. نگاه کردن به دست‌هاش هم خیلی خوب پیش نمیرفت چون سرش گرم شمردن رگ‌هایی میشد که از پشت دستش دیده میشدن. 
اخر سری وقتی اردلان بهش گفت که پاش رو بذاره رو پدال، کف ال استار رایحه کشید به شلوار پسر و هول کرد و تند تند گفت: ببخشید ببخشید، بعد قبل اینکه اردلان بهش بگه: بیخیال، سعی کرد خم شه که تکونش بده ولی نیمکت عقب نرفت و سرش خورد به چوب و چون سعی میکرد به اردلان نخوره از صندلی محکم با باسنش افتاد زمین. 
اردلان به اخماش میخندید و سرش رو تکون میداد و همه فکر و ذهن رایحه دور این میچرخید که وقتی میخنده گوشه چشم‌هاش چه قشنگ چین می‌خورن.

  • ابرها [ ۳ ]
    • چهارشنبه ۲۳ مهر ۹۹

    Hurts - Redemption

    لبای من یه مدلین که حالت عادیشون بسته نیست. لب بالایی با یه حالت هشت طوری بالا تر وامیسه. برای همین حالت عادی دهنم نیمه بازه و چهارتا از دندونام دیده میشه. وقتی سعی میکنم دهنم رو بسته نگه دارم، مجبور میشم لب پایینمو بچسبونم به لب بالایی و یه حالت منحنی ناراحتی میگیره.‌

    این روزا که ماسک میزنم یجورایی خیالم راحته. میذارم دهنم اون زیر نیمه باز بمونه. انقد حال میده. کلی از انرژیم ذخیره میشه.

    امسال که قرار نیست یه لیست بنویسم که بهش عمل کنم برای همین چیزا ذوق میکنم. یه لیست نمینویسم چون توانش رو ندارم. نه دیگه. روحیه‌ام نمیکشه. پولشم ندارم. امکانات پارسال رو هم ندارم. 

    میترسم که تصمیم هام رو به کسی بگم چون میدونم وقتی بگم مجبورم بهش عمل کنم. تا وقتی فقط پیش خودمه، میتونم بزنم زیرش. اینجوری احساس امنیت میکنم. 

    پس اره، قراره ازش فرار کنم. قبل اینکه تصمیم بگیرم کاملا رهاش کنم. 

  • ابرها [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲۱ مهر ۹۹

    Give me rain and I will dance

    چون تو دنیا، یه آدمایی وجود دارن که شکسته‌ان. خودشون بر ضد خودشون قیام کردن و روانشون شبیه شیشه‌هاییه که شکسته و منتظر یه تلنگره تا فرو بریزه. 

    چون این آدما بیشتر از بقیه گریه کردن و بیشتر از بقیه کناره گرفتن. چون بیشتر از بقیه احساس کردن. درد رو، عشق رو، وجود داشتن رو. بیشتر از بقیه خودشون رو کاوش کردن و بیشتر از بقیه گم شدن.

    بعضیاشون گم شده موندن. بعضیاشون فرو ریختن. ولی این آدما بار وجودی سنگینی دارن. انقد سنگین که گاهی نمیتونن رو پا بایستن و در عین حال انقد به تفاوت مرگ و زندگی بی‌تفاوتن که گاهی مثل پر سبکن و به فرای وجود جاری می‌شن. 

    چون این آدما با همه وجود و بی‌قیدوشرط عشق ورزیدن و بی‌قیدوشرط درد رو به جون خریدن و تو خودشون مچاله شدن و باز فرداش بلند شدن. 

    چون این آدما وقتی می‌رقصن، بیشتر از بقیه می‌چرخن. این آدما اگه بخندن، بلندتر از بقیه می‌خندن. این آدما اگه عاشق بشن، علی رغم اینکه می‌دونن آخرش خوش نیست عشق می‌ورزن. این آدما اگه رفیق باشن، با اینکه می‌دونن رفاقت همیشگی نیست بازم فکر می‌کنن می‌ارزه که دوستتون باشن. 

    چون این آدما بلندتر از بقیه آواز می‌خونن و بیشتر از بقیه زیر بارون می‌ایستن. این آدما هم برای زندگی و هم برای مرگ ارزش بیشتری قائلن.

    چون این آدما اگه به خلق هنر بپردازن، اون هنر بیشتر از هر چیز دیگه‌ای روح رو نوازش می‌کنه. 

    مثل آسمون‌هایی که ون‌گوگ کشید، مثل داستان‌هایی که رومن گاری نوشت.

     

  • ابرها [ ۳ ]
    • چهارشنبه ۲ مهر ۹۹
    اگه من رو می‌شناسید، نخونید.
    این‌جا برای روحیه همه بده.