چون تو دنیا، یه آدمایی وجود دارن که شکسته‌ان. خودشون بر ضد خودشون قیام کردن و روانشون شبیه شیشه‌هاییه که شکسته و منتظر یه تلنگره تا فرو بریزه. 

چون این آدما بیشتر از بقیه گریه کردن و بیشتر از بقیه کناره گرفتن. چون بیشتر از بقیه احساس کردن. درد رو، عشق رو، وجود داشتن رو. بیشتر از بقیه خودشون رو کاوش کردن و بیشتر از بقیه گم شدن.

بعضیاشون گم شده موندن. بعضیاشون فرو ریختن. ولی این آدما بار وجودی سنگینی دارن. انقد سنگین که گاهی نمیتونن رو پا بایستن و در عین حال انقد به تفاوت مرگ و زندگی بی‌تفاوتن که گاهی مثل پر سبکن و به فرای وجود جاری می‌شن. 

چون این آدما با همه وجود و بی‌قیدوشرط عشق ورزیدن و بی‌قیدوشرط درد رو به جون خریدن و تو خودشون مچاله شدن و باز فرداش بلند شدن. 

چون این آدما وقتی می‌رقصن، بیشتر از بقیه می‌چرخن. این آدما اگه بخندن، بلندتر از بقیه می‌خندن. این آدما اگه عاشق بشن، علی رغم اینکه می‌دونن آخرش خوش نیست عشق می‌ورزن. این آدما اگه رفیق باشن، با اینکه می‌دونن رفاقت همیشگی نیست بازم فکر می‌کنن می‌ارزه که دوستتون باشن. 

چون این آدما بلندتر از بقیه آواز می‌خونن و بیشتر از بقیه زیر بارون می‌ایستن. این آدما هم برای زندگی و هم برای مرگ ارزش بیشتری قائلن.

چون این آدما اگه به خلق هنر بپردازن، اون هنر بیشتر از هر چیز دیگه‌ای روح رو نوازش می‌کنه. 

مثل آسمون‌هایی که ون‌گوگ کشید، مثل داستان‌هایی که رومن گاری نوشت.