خیلی وقته دلم میخواد یه روز فقط پاشم برم. نمیدونم کجا، دور. جایی که دیگه دست کسی بهم نرسه. همه روابطم با ادما رو بی صدا ترک کنم. زندگی هایی که توشون مهم نیستم رو خلوتتر کنم. همه روابط یک طرفه رو تموم کنم، از اینترنت فاصله بگیرم. جایی که باید سعی کنی از بقیه ببری، بهتر باشی، خوشگلتر و پولدارتر و مودب تر و جذاب تر باشی. از همه بیشتر بدونی و بهتر باشی و اینو حتما هم بروز بدی. جایی که اگه محبوب نباشی و لایکات کم باشه انگار وجود نداری، ازون بدتر انگار وجودت مهم نیست.
پس اره، ترجیح میدم نباشم تا باشم و مهم نباشم. من شبیهشون نیستم. نمیتونم خودمو بروز بدم. از اینکه غریبه ها داستانام رو بخونن خوشحال نمیشم، بلکه میترسم. وحشت میکنم و بیشتر از قبل دلم میخواد خودمو قایم کنم. از متوسط بودن بیزارم و وقتی عالی نیستم همش میخوام نباشم.
اگه من اون خانواده ای که میخوام رو پیدا نمیکنم پس بهتره که این همه دردسر هیومن کانتکت رو نداشته باشم و تنهای تنها باشم. یه جایی که کسی ندونه، با شکستن سیمکارتی که همه دارن. و نداشتن سیم کارت شاید اصلا. فقط اگه پولشو میداشتم خیلی خوب میشد.
وقتی هرچقدر که تونستم دانشگاه رفتم باید پول جمع کنم یا یه راه درامدی پیدا کنم. بعدش میرم. میرم و سرم رو میتراشم و نه تنها از ادما که از ادم بودن خودمم فاصله میگیرم. من براشون دردسر اضافیم، وقت تلفی. نفوس بد و نحسی. به هیچکی خیر نمیرسونم و برای هیچکی حیاتی نیستم. پس اصلا نمیخوام که بازی کنم و خودمو در معرض این همه ازار دیدن و ازار دادن بذارم. میخوام برم و با گربه های خیابونی زندگی کنم، با گنجشک ها بیدار شم و خونه ام رو کنار های نوت های ددی بسازم.
One of these days
It won't be long
You'll call my name
And I'll be gone