اگه یه چیز من رو بکشه، احساس حقارتیه که می‌کنم. هیچ‌چیزی نیست که احساس نکنم توش بد و مزخرف و به درد نخورم.

انگار همه دنیا مسیر درست رو گرفتن و رفتن و من تنها عقب موندم و گم شدم.

انگار نمیدونم کدوم طرف باید برم، چون نمیدونم به کجا میخوام برسم.‌

دلم چنان بهم می‌پیچه که درد می‌گیره. معده‌ام می‌سوزه. عذابم واقعی و قابل لمسه و هیچ جوابی براش ندارم. دلم میخواد خودم رو خاک کنم، دلم میخواد خودم رو حبس کنم، دلم میخواد جدا باشم، دور باشم، نباشم.