از اونجایی که هر حال بدم رو میام اینجا با جزئیات شرح میدم، بی انصافیه اگه یکی دو روزی که بهترم رو تعریف نکنم. 

نمیدونم دقیقا چی شده یا چرا، ولی کمی فعالتر شدم و خودم رو جمع و جور کردم. با دوستم بیرون رفتم و با دوست دیگه‌ایم یکم صحبت کردم. حالا بنظر چشمم بهتر کار میکنه و اینده کمی، فقط کمی، واضحتره شده. از اولش هم میدونستم احتمال زیاد صحبت با منا کمکم میکنه، نمیدونم چرا هی و هی و هی عقبتر مینداختمش. 

کنکور ثبت نام کردم، و استرس و اضطرابم چندبرابر شده. به قول سارا از صد، اضطراب من در حالت عادی روی 183 است و این اصلا شوخی نیست. من رسما در حالت عادی مدام شبیه اینم که ترسیده ام و در تب و تابم در حالی که وضعیت عادیم همینه. و این باعث میشه ساده ترین کارها مثل صحبت کردن به شدت برام سخت بشه. 

با این حال شاید اضطراب از افسردگی بهتر باشه. شاید با این شوخی مواجه شده باشین که افسردگی به ادم میگه هیچ کاری نکن و اضطراب میگه همه کار رو همین الان انجام بده. این یه واقعیته که این دوتا برادر هم دیگه ان و به هرکدوم مبتلا بشی حتما به اون یکی هم یه سری میزنی. (اضطراب به عنوان یه احساس سالم رو نمیگم، به عنوان مریضیش.) پس میدونید؟ یه جورایی بهتره ادم با اضطراب کنار بیاد تا افسردگی. حداقل زندگیش پیش میره!

از خواب زیاد رسیدم به بی خوابی. جالبه که تنم چقدر تحت تاثیر روانمه. 

کاش سرعتم باز کم نمیشد ولی میدونم که خواهد شد. این روزها طولانی ترین دوره بد بودن رو میگذرونم و این چند روزی که به میزان قبل سیاه نیستن، غنیمته. همه چیز بستگی به اینده داره. کی میدونه پست بعدی اینجا، از این بهتر خواهد بود یا بدتر؟