از صبح تا حالا انقدر حس های مختلف رو تجربه کردم که احساس میکنم خسته ام. یعنی انگار که دویده باشم. خوابم میاد. عصبانی شدم، متنفر شدم، ازرده شدم، غمگین شدم، شاید حتی علاقمند شدم. این حجم از احساسات غلیظ برای یک روز زیادی بود. 

گمونم از اون جایی شروع شد مربی رانندگیم سرم داد زد. اون هم برای چی؟ برای اینکه یکبار کلاچ لامصب رو زودتر از چیزی که باید ول کردم. منم وقتی سرم داد میزنن یا ناراحت میشم سکوت میکنم. میرم تو خودم. البته نه همیشه، نمیخوام دروغ بگم. ولی مخصوصا امروز چنان لالمونی گرفته بودم که طرف عذاب وجدان گرفت و سعی کرد به حرفم بیاره. خب وقتی سر اموزشیم و اشتباهی میکنم، لازم نیست سرم داد بزنی. ببین! بلد بودم که نمیومدم کلاس، درسته؟ تازه جلسه چهارمیم!

خلاصه که هوس ارباب حلقه ها کرده بودم. نمیدونم هم چرا. یهویی فکرم پر شده بود از اینکه: رسیدم خونه میشینم ارباب حلقه ها میبینم.

حالا الان، چند ساعت بعد، جلوی لپ تاپ نشستم با ماگ چای و نمیدونم میخوام چی ارباب حلقه ها رو ببینم وقتی از همه چیز و همه جا عقبم. ته چاه روانم گیر کردم. شایدم یکم انیمه ببینم. یوتیوب برای امروز بسه؟ چقدر دیگه فرار کنم از خودم تا راضی بشم که بالاخره بشینم سر کارهایی که ادعا میکنم بهشون علاقمندم؟