خودکشی دخترداییم رو به یاد میارم. یادمه بیشتر دغدغه ملت این بود که وانمود کنن خودکشی نبوده و اون خیلیم خونواده‌اش مخصوصا باباش رو دوست داشته و به بهشت رفته و ازینجور کلیشه‌های لعنتی. 

میدونم درمورد منم همین میشه. بابام کلی سر ابروش حرص میخوره. البته میدونم که واسه من هم ناراحت میشه ولی ترس ابرو همیشه قویتره. 

ولی بهتره به بعدش فکر نکنم. بسه هرچقدر نگران بقیه بودم. این راجع به بقیه نیست، راجع به خاتمه دادن به درد شخص منه.