به بدترین سناریوهای ممکن فکر می‌کنم. انگار همه قراره مریض بشن و همه قراره بهم بد کنن و همه قراره بمیرن و همه‌چی قراره خراب‌تر بشه. اصلا احتمالات مثبت رو پیدا نمی‌کنم که بخوام بهشون فکر کنم. از همه انسان‌ها ارزده‌ام. برادرم یه نه بهم میگه تبدیل میشه به بدترین ادم دنیا. خواهرم دیر جوابم رو میده تو خیال خودم باهاش قهر میکنم. بابام مریض میشه چنان بهم میریزم که زبونم لال انگار بلای بدی سرش اومده.

از دوستام واقعا دل‌زده‌ام. یکیشون که انقدر نیست که گمونم فکر میکنه من زندگیش رو خراب میکنم و اون یکی با افتخار میگه اخلاق نداره و اون یکی با خوشنودی اعلام میکنه که من مهم نیست. خب برید به درک. توی درک هم بمونید. 

این وسط مریضم و اونایی که میخوان منو ببینن هم پس میزنم. دیگه واقعا فقط ضررم و بد و هرچیز که منفیه. نمیدونم چیم، فقط مطمئنم انسان سالم نیستم.