به درد نمیخوره. به درد هیچی نمیخوره. ادم ممکنه با خودش فکر کنه یه پناهی چیزی داره، که اگه کم بیاره یکی هست که پشتش دراد، ولی این ازین ادماییه که در حال مرگ باشی هرچند که خواهرشی بازم قبلش ازت امضا میگیره که پول شامی که بهت داده رو پس بدی. ادمی انقدر متظاهره. فقط ظاهرساز و به فکر خودشه، کله پوک و متعصب. و پسرم هست و خب، دنیا برای پسرها ساخته. وقتی پسر به دنیا بیای نصف دنیا رو بردی انگار. یادم باشه هیچ وقت با خودم فکر نکنم میتونم روی کلمه برادر حساب کنم. حالا نه که خیلی بتونم روی کلمه خواهر و مادر و پدر حساب کنم، ولی روی برادر نه. ازش بیزارم. از صداش و رفتارهای چندش احساساتیش. بدجنسی یه دختر شیش ساله لوس رو داره. چقدر خوبه که کم میبینمش. کاش اصلا نمی دیدمش. کاش نبود. هنوز یادمه که همین ادم بچگی من رو زهر کرده بود. یادمه که دلم میخواست بکشمش ولی فقط نباشه. صداش. وای چقدر صداش بلنده. ازش بیزارم. از همه چی بیزارم. از خودم بیشتر از همه بیزارم.