مواردی که ازارم میدن بیش از حد توان شمردن من زیادن. باز بحث رشته. رشته بهتر. احساس میکنم تا سعی میکنم بلند بشم، ده تا لگد محکمتر از قبل بهم میزنن که روی زمین بمونم.
هیچ علاقهای به انسانها و روانشون ندارم. از روانشناسی هنوز هم بیزارم.
به خانم وی پناه بردم، یه لگد دیگه نصیبم شد.
سروصدا، افساری که دست اونه، بیماری، درد، درموندگی.
انقدر اوضاع غیرقابل وصفه، که حیفم میاد بگم غمیگنم. زیادی کلمه شیک و سالمیه برای خرابهای که منم.