میگه با پرده حرف نزن و بعد که رک میگم، فقط با سکوت جوابم رو میده. توی عذابم رهام میکنه تا وقتی که حال بدم کمتر دامنشو میگیره برگرده.
هیچ راهی برام نمونده. هیچ جوابی نمیبینم. تیغهها. تیغهها. ارزشی توی این نفس نیست.
از اون هم بیزار شدم. کسی اهمیتی نمیده، چرا من بدم. نفرتم از من بزرگتر شده. داره از گلوم بالا میاد.
همهجا صدا هست. از نور بیشتر و ازاردهندهتر.