نه که ادعا کنم که من تشخیص میدم هرکس باید چطوری با فلسفه تا کنه، یا بهش ابراز علاقه کنه یا چی. ولی انقد فلسفه رو دوست دارم که گاهی دلم میخواد یه چیزی بگم که بهتر شناخته بشه و جا بیفته، این پست هم به همین خاطره.
این روزها هرکی چهار تا جمله گوگولی بامزه میبینه که پایینش اسم یه فیلسوفی رو زدن جو برش میداره که آخ چقد فلسفه جذابه. بعد میره آثار سبک با ترجمههای بد رو که توی بازار ریختن رو برمیداره و میخونه و "فکر" میکنه میدونه فلسفه چیه و حتماً توش هم استعداد داره و هم چون علاقه هم داره دیگه میتونه بیاد بشینه راجع بهش بحث هم بکنه و استدلالهای جدید هم ارائه بده و اصلاً کتاب بنویسه.
چه خوب میشد انقد با کوچکترین سوادها، شروع به ادعا و اظهار نظر نکنیم.
یه چیزی که این افراد نمیبینن -مطالعهشون هرچند زیاد باشه ولی عمیق نیست بنابراین اصلاً نمیتونن که ببینن- اینه که فلسفه یه تاریخ طولانی از بحثهای طولانیتر راجع به افعال، زبان و حواسه. و از اون مهمتر یک شیوه زندگی و فکر و دیده.
من فکر میکنم هرکس که تونست دو خط دکارت بخونه و بفهمه و لذت ببره و غر نزنه که سخته و چرته و بیمعنیه (البته با ترجمه خوب)، اونه که عاشق فلسفهست و میدونه چیه. فقط، میخوام بگم اگه جزو اون افرادید، لطفاً یا مطالعهتون رو عمیق کنید، یا اینکه اگه از فلسفه سطحی خوشگل ترگل ورگل راحت لذت میبرید، توش ادعا نکنید و ازش دم نزنید.
بهونه هم نیارین که رشته دانشگاهیتون نبوده و سختتونه، من دانشگاهشو رفتم و باور کنید، اگه از فلسفه دورتون نکنه، نزدیکتون نمیکنه. (به من دانشگاه فقط یه کمک کرد: مجبورم کرد سرعت مطالعهام رو برای امتحانها بیشتر کنم. وگرنه انقد تنبلم که خوندن همون تعداد کتابها رو چهار سال بیشتر لفت میدادم.)
+این نقاشی ونگوگ: