دلم نمیخواد به سوال "خوبی؟" جواب بدم چون دلم نمیخواد مدام بشینم سنگین سبک کنم و ببینم چطورم.
من فقط هستم، به همین سادگی. یه وجود ساده و سبک که هر لحظه ممکنه دیگه نباشه و بود و نبودشم بهرحال مهم نیست.
یه بار اضافه رو دوش وجود.
دلم نمیخواد به سوال "خوبی؟" جواب بدم چون دلم نمیخواد مدام بشینم سنگین سبک کنم و ببینم چطورم.
من فقط هستم، به همین سادگی. یه وجود ساده و سبک که هر لحظه ممکنه دیگه نباشه و بود و نبودشم بهرحال مهم نیست.
یه بار اضافه رو دوش وجود.
بعضی اوقات همین که طرف بگه خوب نیست و چرا خوب نیست و دردِ دل کنه،مفیده.
مثلا یه بار که دوستم ازم پرسید واست چیکار کنم تا بهتر شی و خودم هم می دونستم که از دستش کاری برنمیاد،فقط خواستم که بهم گوش بده.فقط گوش بده تا سبک شم.همین!و حقیقتا مفید بود برام.
خب راستش من همه تلاشم رو می کنم که از غم ها و دردهام به بقیه نگم مگر در مواقعی که نیاز به کمک داشته باشم یا نتونم خودم رو کنترل کنم..اینطوری بهتره و خودم هم راضی ام چون از اینکه همیشه غر بزنم و آه بکشم و ناله کنم و عصبی باشم،خوشم نمیاد.غم ها و مشکلات،مسئله هستن و مسئله رو باید درست حل کرد و در مواجهه با اونها نباید افراط و تفریط کرد.بعضی از آه و ناله ها هم افراط هستن به نظرم.
ولی من هم دوست دارم که بقیه باهام درددل کنن و بگن و بگن.حتی اگه به افراط دچار بشن،دوست دارم که خودم رو کنترل کنم و باز گوش بدم و کمک کنم.
و اینکه من هم خیلی وقتها بدم و نمی خوام اونی باشم که همیشه بده :)